درخت خیال...*مطلب ارسالی ازپیمان گلچین فر*
در انتهای بن بست خیالم
آنجا که ظلمت شب غوغا میکند
درختی روییده ست
نمیدانم چرا بی برگ و پژمرده ست
نمیدانم چرا خشک است
چرا خشکیده و زرد است؟؟؟...
شاید در انتظار نوشیدن قطره آبی
شاید در انتظار تابش خورشید مانده ست
شایدم کِرمی ریشه اش را طناب تاب خود کرده ست...
((پیمان گلچین فر))
+واقعا زیبا و خیالی بوود...متشکر
نظرات شما عزیزان:
وقتـــی که نهنــگ اقیــانوس باشــی ...
و عــاشق مـاهی برکه شـوی !!